نادعلی

  • خانه 

داستان تربیتی

مردی به رسول خدا عرض کرد:یا رسول الله!فلانی در منزل همسایه اش نگاه حرام میکند و اگر بتواند بدنبال ان کار حرامی انجام دهد انجام میدهد.    رسول خدا صلی الله علیه واله خشمگین شد و فرمود او را نزد من بیاورید.  مرد دیگری که در انجا حضور داشت عرض کرد: یا رسول خدا او از شیعیان شماست . رسول خدا فرمود: نگو او از ماست، شیعه ما کسی است که دنباله روی ما باشد واز اعمال ما پیروی کند واین کارهای او که نام بردی از اعمال ما نیست

برخورد با ظالم

10 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

برخورد با ظالم
null
عصر حکومت معاویه بود و ولیدبن عقبه از سوی او فرماندار مدینه بود. روزی امام حسین علیه السلام و ولید بر سر مزرعه ای باهم نزاع کردند. امام علیه السلام دستار از سر ولید برداشت و به گردنش پیچید.
مروان فاسق که شاهد ماجرا بود گفت گفت: من تابه حال ندیده بودم که مردی این گونه بر امیر خود جرات داشته باشد که حسین بر تو جسارت کرد. ولید که از نیت تحریک آمیز مروان آگاه بود گفت: به خدا سوگند این حرف را بخاطر دفاع از من نمی گوئی بلکه بخاطر حسادت بر حلم من می گوئی که نسبت به حسین دارم. آنگاه گفت: مزرعه از آن حسین است.
امام علیه السلام به ولید فرمود: مزرعه از آن تو باشد و برخاست و رفت. (69)

 نظر دهید »

صلح طلبی

10 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

صلح طلبی
در بین امام حسین علیه السلام و برادرش محمد حنفیه نزاعی پیش آمد. محمد حنفیه نامه ای به او نوشت و در آن نامه آورد: ای برادر! پدر من و تو علی علیه السلام است، بنابراین نه تو از این جهت بر من فضیلت داری و نه من بر تو فضیلتی دارم. اما مادر تو فاطمه علیه السلام دختر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله است و اگر سراسر زمین پر ازطلااز آن مادر من باشد هرگز بامادری تو برابری نمی کند. پس هنگامی که نامه مرا خواندی نزد من آی تا مرا راضی گردانی که نو به فضل و برتری شایسته تری. والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
امام حسین علیه السلام پس از خواندن نامه او به پیشنهاد برادرش محمد جامعه عمل پوشانید و به نزد او رفت و ازآن پس هیچگاه بین آنها کدورتی پیش نیامد. 

 نظر دهید »

بزرگواری امام حسین علیه السلام

10 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

بزرگواری امام حسین علیه السلام
شخصی به نام (عصام بن مصطلق) گوید: روزی به مدینه وارد شدم و حسین بن علی علیه السلام را با قیافه ای جذاب کشاهده کردم و به شگفت آمدم آنکاه هر چه از حسادت نسبت به پدرش در دل داشتم آشکار کردم. گفتم: تو فرزند ابوتراب هستی؟ جواب داد: آری، من هم او و پدرش را مورد برگوئی بسیار قرار دادم.
آنگاه (زروی عطوفت و مهربانی به من نگاه کرد و این آیات را تلاوت کرد:
و امر به نیکی کن واز انسانهای جاهل درگذر، و اگر وسوسه ای از شیطان در تو ایجاد شد به خدا پناه آور که او بسیار شنوا و آگاه است. وقتی طایفه ای از شیطانها پرهیزکاران را وسوسه کنند خدا را به یاد آورند و همان لحظه آگاه و بینا شوند، شیطانها برادرشان (افراد فاسق و هواپرست) را به گمراهی می کشانند.
سپس به من گفت: آرام باش و برای من خودت از خداوند طلب مغفرت کن. اگر از ما یاری بخواهی تو را یاری خواهیم کرد و اگر کمک بخواهی کمک می کنیم و اگر طلب هدایت نمائی تو را هدایت خواهیم کرد.
مزمن با این بر خورد نیکوی حضرت از گفته ها و رفتار خود پشیمان شدم در این هنگام حضرت فرمود:
لاتثریب علیکم الیوم یغفراللّه لکم و هوارحم الراحمین.
(یوسف به برادران شرمنده خود گفت) امروز هیچ ملامتی بر شما نیست (و من عفو کردم) خداوند شمارا می بخشد او مهربانترین مهربانان است.
سپس فرمود: آیا اهل شام هستی؟
گفتم: بله
فرمود: این خود طبیعی است که معاویه در میان مردم شام شایع کرده است. درود خدا بر ما و تو باد. نیازمندیهای خود را بگو که مرا بهتر از آنچه گمان برده ای خواهی یافت، انشاءاللّه تعالی.
عصام گوید: با این بر خورد بزرگوارانه او زمین با همه پهناوری که داشت برایم تنگ شد و دوست داشتم که مرا در خود فرو برد آنگاه خود را از وی دور کردم و از آن پس کسی محبوبتر از او پدرش نزد من نبود. 

 نظر دهید »

دعوت فقرا به صرف غذا

10 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

دعوت فقرا به صرف غذا
روزی امام حسین علیه السلام از کنار مساکین عبور می کرد که دید پلاسی پهن کرده و تکه نانی بر گذارده اند و مشغول خوردن هستند. حضرت به آنها سلام کرد و ایشان هم جواب سلام او را دادند. آنگاه وی را دعوت کردند تا باآنها غذا بخورد. امام علیه السلام هم کنار آنها نشست فرمود: اگر غذای شماصرقه نبود باشماهم غذا می شدم. شپش فرمود: به منزل من بیاید. فقرا هم به متزل آن حضرت رفتند و امام علیه السلام به آنها غذا و لباس داد و دستور داد مبلغی پول هم به آنها داده شد. 

 نظر دهید »

بخشش

10 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

بخشش
(انس) گوید: نزد امام حسین علیه السلام بود که کنیزی براو وارد شد و یک دستهگل به او تقدیم کرد.
امام علیه السلام به او فرمود: تو را بخاطر هخدا آزاد کردم.
انس گوید: من گفتم: او یک دسته گل که بهائی ندارد برای تو آورد آنگاه او را آزاد می کنی؟
امام علیه السلام فرمود: خداوند این گونه ما را ادب کرده و رد قرآن فرموده است:
و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها اوردوها
یعنی: هر گاه مورد تحیتی قرار گرفتید بهتراز آن تحیت کنید یا همان گونه پاسخ گوئید.
و بهتر از این تتحیتی که او به من داشت آزادی او می باشد. 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 73
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

نادعلی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس