نادعلی

  • خانه 

داستان تربیتی

مردی به رسول خدا عرض کرد:یا رسول الله!فلانی در منزل همسایه اش نگاه حرام میکند و اگر بتواند بدنبال ان کار حرامی انجام دهد انجام میدهد.    رسول خدا صلی الله علیه واله خشمگین شد و فرمود او را نزد من بیاورید.  مرد دیگری که در انجا حضور داشت عرض کرد: یا رسول خدا او از شیعیان شماست . رسول خدا فرمود: نگو او از ماست، شیعه ما کسی است که دنباله روی ما باشد واز اعمال ما پیروی کند واین کارهای او که نام بردی از اعمال ما نیست

عبادت به نیابت از ائمه علیه السلام

25 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

عبادت به نیابت از ائمه علیه السلام

موسی بن قاسم گوید: به امام جواد علیه السلام عرض کردم: خواستم به نیایت از شما و پدرت خانه را طواف کنم اما به من گفته شد به نیابت از اوصیاء، طواف کردن جایز نیست.
امام علیه السلام فرمود بلکه هر قدر می توانی طواف کن و بدان که طواف از جانب اوصیا جایز است.
سه سال از این ماجرا گذشت و با آن حضرت ملاقات کردم و عوض کردم: من سه سال پیش از شما اجازه خواستم تابه نیابت از شم او پدرت طواف کعبه کنم و شما هم اجازه دادید و من آنچه خواستم طواف کردم سپس چیزی به قلبم خطور کرد و مطابق آن عمل کردم.
فرمود: چه چیزی به قلب خطور کرد؟
عرض کردم: یک روز به نیابت از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله طواف کردم.
حضرت جواد علیه السلام سه بازگشت: صلی اللّه علیه و آله.
عرض کردم: در روز دوم از جانب امیر مومنان علی علیه السلام طواف کردم، روز سوم از جانب امام حسن علیه السلام روز چهارم از جانب امام حسین علیه السلام روز پنجم از جانب امام سجاد علیه السلام، روز ششم ازجانب امام باقر علیه السلام، روز هفتم از جانب امام صادق علیه السلام، روز هشتم از جانب امام کاظم علیه السلام، روز نهم از جانب امام رضا علیه السلام و روز دهم از جانب شما طواف کردم و ایشان هستند که من بر اساس ولایتی که دارند دین خداوند را پذیرفته ام.
امام جواد علیه السلام فرمود: سوگند به خدا اکنون دارای دین خدا هستی همان دینی که جز آن از بندگانش پذیرفته نمی شود.
عرض کردم: چه بسا به نیابت از مادرتان فاطمه زهرا علیه السلام طواف کردم و گاهی طواف نکردم.
فرمود: این کار را بسیار بجا آور، زیرا بهترین عملی که انجام می دهی به خواست خداوند همین است. 

 نظر دهید »

توجه به مصیبت زهرا

25 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

توجه به مصیبت زهرا

(ذکریا ابن آدم) گوید: در خدمت امام رضا علیه السلام بودم که حضرت جواد علیه السلام را که سن شریفش از چهار سال کمتر بود به محضر او آوردند آنگاه آن حضرت دست خود را بر زمین زد و سر مبارکش را به جانب آسمان بلند کرد و مدتی طولانی فکر کرد.
امام رضا علیه السلام فرمود: جان من فدای تو باد برای چه این قدر فکر می کنی؟
عرض کرد: به ظلمی که به مادرم فاطمه علیه السلام کردند فکر می کردم.

 نظر دهید »

شیوه سخن گفتن

25 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

شیوه سخن گفتن

روزی مامون به قصد شکار بیرون آمد و با جاه و جلال سلطانی عبور می کرد، عده ای از بچه ها در راه بازی می کردند و امام جواد علیه السلام هم که حدود یازده سال داشت در کنار آنها ایستاده بود. بچه ها که چشمشان به مامون و اطرافیانش افتاد از ترس فرار کردند اما آن حضرت از جای خود حرکت نکرد.
مامون به او نزدیک شد و با یک نگاه آثار متانت و بزرگی را در چهره او مشاهده کرد. آنگاه به او گفت: چرا مانند بچه های دیگر فرار نکردی؟
حضرت جواب داد: راه تنگ نبود تا من با رفتم آن را وسیع کنم و گناهی هم نکرده ام که بترسم گمانم این بود که تو به کسی که جرمی نکرده است آزاری نمی رسانی.
مامون از سخنان شیوای او در شگفتی فرو رفت و گفت: اسم تو چیست؟
حضرت پاسخ داد: محمد.
مامون: فرزند علی بن موسی الرضا علیه السلام.
مامون از خداوند برای پدرش که خود او را به شهادت رسانده بود طلب رحمت کرد و به راه خود ادامه داد. 

 نظر دهید »

کمک به گرفتاران

25 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

کمک به گرفتاران

ی بیکار بوده و دنبال کار می گشت، به فکرش رسید از امام جواد علیه السلام بخواهد تا برای او کاری انجام دهد، از این رو به اباهاشم داود بن قاسم گفت: وقتی نزد امام علیه السلام رفتی از او بخواه مرا به کاری گمارد. من هم وقتی یه محضر امام علیه السلام شرفیاب شدم خواستم در این باره با او صحبت کنم که دیدم غذا می خورد و گروهی نیز نزد او هستند و نشد سخنی بگویم.
امام علیه السلام فرمود: ای ابا هاشم! بیا غذا بخور و مقداری غذا نزد من گذارد، آنگاه بدون آنکه من سؤ ال کنم فرمود: ای غلام! ساربانی را که ابا هاشم آورده است نزد خود نگهدار. 

 نظر دهید »

نهی از منکر امام جواد علیه السلام

25 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

نهی از منکر امام جواد علیه السلام

محمد بن ریان گوید: مامون هر نیرنگی که داشت برای دنیاطلبی امام جواد علیه السلام بکار برد ولی نتیجه ای نگرفت. چون درمانده شد و خواست دخترش را برای زفاف نزد حضرت بفرستد، دویست دختر از زیباترین کنیزان را خواست و به هر یک از آنان جامی که در آن گوهری بود داد تا وقت حضرت به کرسی دامادی نشیند به او تقدیم کنند اما امام علیه السلام به آنها توجهی نکرد.
مردی آوازه خوان و تارزن را که مخارق نام داشت و از ریش بسیار بلندی برخوردار بود طلبید و از او خواست تا کاری کند که امام جواد علیه السلام به امور دنیوی سر گرم شود.
مخارق گفت: اگر آن حضرت مشغول کاری از امور دنیا باشد من او را آن گونه که بخواهی به سوی دنیا می کشانم. سپس در برابر امام علیه السلام نشست و از خود صدای الاغ در آورد و بعد از آن ساز می زد و آواز می خواند و امام علیه السلام به او توجهی نداشت و به راست و چپ هم نگاه نمی کرد اما وقتی حضرت دید آن بی حیا ادامه می دهد سرش را به جانب او بلند کرد و فریاد زد: اتق اللّه یا ذا العثنون (از خدا بترس ای ریش بلند)
مخارق از فریاد امام علیه السلام آنچنان وحشت زده شد که ساز و ضرب از دستش افتاد و تا آخر عمر دست او بهبوده نیافت.
مامون از حال او پرسید، جواب داد هنگامی که آن حضرت بر سرم فریاد کشید آنچنان وحشت زده شدم که هیچگاه این حالت از وجودم بر طرف نمی شود.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 73
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

نادعلی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس