نادعلی

  • خانه 

داستان تربیتی

مردی به رسول خدا عرض کرد:یا رسول الله!فلانی در منزل همسایه اش نگاه حرام میکند و اگر بتواند بدنبال ان کار حرامی انجام دهد انجام میدهد.    رسول خدا صلی الله علیه واله خشمگین شد و فرمود او را نزد من بیاورید.  مرد دیگری که در انجا حضور داشت عرض کرد: یا رسول خدا او از شیعیان شماست . رسول خدا فرمود: نگو او از ماست، شیعه ما کسی است که دنباله روی ما باشد واز اعمال ما پیروی کند واین کارهای او که نام بردی از اعمال ما نیست

قضاوتهای امیرالمومنین

02 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده : هنگامى كه عبدالله بن ابى (سركرده منافقين ) از دنيا رفت فرزند و بستگان او به نزد رسول خدا رفته و از آن حضرت خواستند تا بر جنازه عبدالله نماز بخواند. رسول خدا درخواست آنان را پذيرفت و مهياى نماز گرديد، در اين موقع عمر پيش رفت و آن حضرت را به عقب كشانيد و گفت : مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر منافقين نهى نكرده است ؟
رسول خدا به او فرمود: خداوند مرا در اين باره مخير ساخته و من خواندن را اختيار نمودم و به من گفته : استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مره فلن يغفرالله لهم .
اى پيغمبر! تو براى آنان مى خواهى طلب مغفرت بكن يا نكن ، اگر هفتاد مرتبه هم بر آنها از خدا آمرزش طلبى خدا هرگز آنان را نخواهد بخشيد. و اگر مى دانستم كه خداوند با بيش ‍ از هفتاد بار استغفار او را مى آمرزد بر آن اضافه مى كردم . پس ‍ مردم از جرات و جسارت عمر نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله تعجب نمودند، و آيه شريفه نازل شد ولا تصل على احد منهم مات ابدا اولا تقم على قبره ؛ ديگر هرگز به نماز ميت آن منافقان حاضر نشده و بر جنازه آنها به دعا نايست .
و پس از آن ديگر رسول خدا نماز خواندن بر منافقين را ترك كرد .
مؤ لّف :
اين كه در خبر آمده : مردم از جرات و جسارت عمر در شگفت شدند بايد گفت كه : ابراز چنين جراتى از عمر نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله منحصر به اين مورد نبوده بلكه در موارد ديگرى نيز تكرار شده است ، مانند جلوگيرى او از وصيت كردن رسول خدا و نسبت هذيان گويى به آن بزرگوار، و گذشت كه در جريان صلح حديبيه نيز نسبت به تصميم و عمل رسول خدا اعتراض نمود.
و عجب اين كه در آخر همين خبر آمده كه پس از وقوع آن ماجرا آيه شريفه قرآن در تاييد و تصديق عمل عمر نازل گرديد، و پس از آن ديگر پيغمبر صلى الله عليه و آله بر منافقى نماز نخواند، و با جعل اين مطلب خواسته اند خلاف او عمر را اصلاح كنند، وليكن درست گفته آن كه گفته : ان الكذوب لا حافظه له ؛ دروغگو حافظه ندارد.
و در اين خبر نيز جعل كننده يادش رفته كه در اول خبر آمده : موقعى كه عمر پيامبر صلى الله عليه و آله را به عقب كشيد، به او گفت : آيا خداوند تو را از نماز خواندن بر منافقين نهى نكرده است ؟ و اين گفتار صريحى است در اين كه نزول آيه : ولا تصل … قبل از اين جريان بوده ، و عمر تصور مى كرده كه عمل رسول خدا بر خلاف اين آيه است . و رسول خدا هم براى او روشن نموده كه نهى در آيه تنزيهى است نه تحريمى ؛ وليكن سهل است ، در جايى كه امام نفهمد، ماموم به طريق اولى نخواهد فهميد.

 نظر دهید »

قضاوتهای امیرالمومنین

02 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

سخنان علی (ع)

و اينك شرح داستان جانشينى پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله را در يك بيان كوتاه و خلاصه از زبان اميرالمومنين على عليه السلام بشنويم :
هان ! به خدا سوگند، فلان ، - ابوبكره خلافت را مانند پيراهنى در بر كرد حال آن كه بخوبى مى دانست كه من براى خلافت مانند مركز آسيابم كه آسياب به دور آن مى چرخد، سيل علوم و معارف از قله بلند من سرازير، و هيچ پرواز كننده به اوج كمالات من نتواند رسيد، با اين همه ميان خود و زمامدارى پرده افكنده ، از آن پهلو تهى نمودم ؛ زيرا با خود فكر كردم آيا با دست خالى به دشمنانم حمله كنم و يا در برابر پيشامدى كور و ظلمانى صبر پيشه سازم ، آن چنان پيشامدى كه بزرگسال را فرسوده ، و كم سال را پير. و انسان مومن را تا به هنگام ديدار پروردگارش به رنج و ناراحتى وا مى دارد، ديدم صبر و شكيبايى عاقلانه ترست ، پس صبر نمودم در حالى كه در چشمانم خس و خاشاك و در گلويم استخوان بود، چرا كه ميراث خود را تاراج رفته مى ديدم ، تا اين كه اولى از اين جهان رخت بربست ، ولى امر زمامدارى پس از خود را به فلان شخص - عمر - پاس داد.
و آنگاه امام عليه السلام به اين شعر اعشى متمثل گرديد:
شتان ما يومى على كورها
و يوم حيان اخى جابر
چقدر فرق است ميان امروز من كه بر پشت شتر در پهنه بيابانها رنج سفر مى كشم و آن روز كه در خدمت حيان برادر جابر در آسايش و راحتى بسر مى بردم .
شگفتا! با اين كه اولى در زمان حياتش از مردم خواستار فسخ و اقاله خلافت بود ولى زمامدارى پس از مرگ خود را براى ديگرى بست ، چه بيرحمانه و جدى آنان پستانهاى خلافت را ميان خود تقسيم كردند. شخص اول حكومت را در طبعى خشن قرار داد كه دلها را بشدت مى آزرد، و تماس با او ناراحت كننده و خشونت آميز بود، لغزشهايش بسيار و به دنبال آنها پوزشهاى پى در پى . مصاحب با او چونان سوار بر شتر چموش كه اگر مهارش را بكشد بينى شتر پاره شود، و اگر رهايش كند او را در پرتگاه سقوط هلاك نمايد.
بخدا سوگند، مردم در ايام خلافت دوم به اشتباه و سركشى . و رنگ به رنگ شدن ، و دورى از حق گرفتار شدند، و من در اين مدت طولانى و مشقت بار تحملها نمودم تا اين كه دومى نيز براهش برفت ، ولى امر زمامدارى را در ميان گروهى قرار داد كه گمان كرد من هم يكى از آنان هستم .
پناه بر خدا! از شوراى او، چه وقت من در برابر شخص اول در رابطه با خلافت مورد ترديد بودم كه اينك با اعضاى اين شورا، قرين و رديف گردم وليكن بناچار با آنان پرواز نموده و در نشيب و فراز همراهشان گرديدم . در اين هنگام يكى از آنان (سعد بن ابى وقاص ) به علت حسد راه كج در پيش گرفت ، و ديگرى نيز (عبدالرحمن بن عوف ) به جهت خويشاوندى و اين كه داماد عثمان بود به جانب او متمايل گشت ، بعلاوه ، بر خصلتهاى زشت ديگرشان ، تا اين كه نفر سوم (عثمان ) از ميان اين گروه برخاست در حالى كه شكم خود را فراخ و پرباد كرده ، فكرى جز خوردن نداشت ، و به همراه او فرزندان پدرش (بنى اميه ) برخاسته ، همگى مال خدا را با دهان پر مى خوردند، همانند شتر علف بهارى را تا اين كه سرانجام بافته هايش پنبه شد، و اعمالش او را به كشتن داد، و شكم خوارگى وى را به رو انداخت .
(پس از قتل عثمان ) ازدحام و انبوه وحشت آور مردم كه به يال كفتار شباهت داشت به سوى من روى آورد، به حدى كه حسن و حسين - عليهماالسلام - پايمال شده ، و دو طرف لباسم پاره گرديد و همچون گله گوسفند مرا در ميان گرفتند. و چون زمام امور خلافت را به دست گرفتم گروهى (طلحه و زبير و يارانشان ) پيمان شكستند، و جمعى (خوراج ) از راه منحرف گشته ، و دسته اى (معاويه و يارانش ) ستمگرى پيشه نمودند، تو گويى كلام خدا را نشنيده بودند كه مى فرمايد:
تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض ‍ ولا فسادا و العاقبه للمتقين .
ما آن (بهشت جاودان ) آخرت را براى آنان كه در زمين اراده علو و فساد و سركشى ندارند مخصوص مى گردانيم و حسن عاقبت خاص پرهيزكاران است .
آرى ، به خدا سوگند آن را شنيده و در خاطر داشتند ولى دنيا در نظر آنان زيبا جلوه نموده دل آنان را برده بود.
هان ! سوگند به خدايى كه دانه را شكافته ، و جانداران را آفريده ، اگر نبود آن جمعيت حاضر در اطراف من ، و اين كه حجت خدا با وجود آن ياوران بر من تمام گشته ، و پيمانى كه خدا با دانايان بسته كه بر پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده تحمل و سكوت ننمايند، مهار خلافت را بر دوشش ‍ انداخته ، و آخر آن را با پياله اولش سيراب مى نموم (مانند گذشته عهده دار آن نمى شدم ). و مى يافتيد كه اين دنياى شما نزد من از اخلاط بينى يك بز (كه به هنگام عطسه كردن بيرون مى آيد) هم ناچيزتر بود . 

 نظر دهید »

قضاوتهای امیرالمومنین

02 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

علت گرفتن فدک

و نيز گرفتن فدك از حضرت فاطمه - عليهاالسلام - به وسيله او و ابوبكر به همين منظور - تضعيف جانب اميرالمومنين - بوده ، و گرنه چگونه آنان ادعاى هر كسى را كه نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله ادعايى داشته مى پذيرفته اند، و بلكه مردم را به آن تشويق مى نموده اند، تا چنين وانمود كنند كه آنان جانشينان پيغمبر بوده قرض او را ادا و به وعده هاى او وفا مى كنند، چرا كه اين موضوع را از رسول خدا درباره اميرالمومنين شنيده بودند، ولى ادعاى فاطمه زهراء - سلام الله عليها - سرور زنان عالم را درباره فدك ، و همچنين شهادت اميرالمومنين عليه السلام را براى آن مخدره نپذيرند، با اين كه قرآن به طهارت و عصمت آنان گواهى داده است . چنانچه در فتوح البلدان آمده : هنگامى كه مامون در سال 210 هجرى ، فدك را به اولاد فاطمه زهرا - عليهاالسلام - برگرداند، در نامه اى به عامل خود در مدينه چنين نوشت : رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فدك را به دخترش فاطمه بخشيده و اين موضوع نزد خاندان رسول خدا معروف و مشهور و بدون هيچ گونه اختلاف و ترديدى بوده - تا اين كه نوشته - پس اگر بعد از وفات رسول خدا اعلام شود كه هر كس كه صدقه و يا هبه و يا حقى از رسول خدا صلى الله عليه و آله طلب دارد بگويد كه قولش مقبول و ادعايش مسموع خواهد بود، همانا گفتار فاطمه - عليهاالسلام - درباره آنچه كه رسول خدا به او بخشيده ، اولى و احق به پذيرش است .
مؤ لّف :
گرچه تصديق فاطمه - عليهاالسلام - از تصديق ديگران اولى است وليكن از آنجا كه اين تصديق موجب ضعف حكومت و سلطنت آنان مى شده ، لاجرم از پذيرفتن آن سرباز زده اند، و اميرالمومنين خود دراين باره در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته مى فرمايد: بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين ، و نعم الحكم الله .
بله ، از تمام آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده (از مال دنيا) فدك در دست ما بود، پس گروهى بر آن بخل ورزيده (به غصب آن را از ما گرفتند)، و گروهى ديگر (امام عليه السلام و اهل بيتش ) بخشش نموده از آن گذشتند، وخداوند نيكو داورى است .
و جوهرى در سقيفه و احمد بن ابوطاهر در بلاغات النساء - كه از بزرگان آنان هستند - مى نويسند: كه فاطمه - عليهاالسلام - در ضمن خطبه اش به ابوبكر فرمود:اى پسر ابى قحافه ! ابا دارد خدا از اين كه تو از پدرت ارث ببرى ولى من از پدرم ارث نبرم ؟ عجب دروغى گفتى ! بگير آن را مهار كرده ، و زين بسته (با تمام توابع و ضمائم ) كه در روز رستاخيز تو را ملاقات خواهد نمود، همانا خداوند نيكو داورى است و ضامن محمد، و وعده گاه قيامت ، و به هنگام ساعت (رستاخيز) اهل باطل زيانكار، و براى هر خبرى وقت معينى است ، و بزودى بر شما معلوم مى شود كه كداميك از ما و شما به عذاب ذلت و خوارى گرفتار، و عذاب دائم خدا را مستوجب خواهيم شد.راوى مى گويد: هيچ روزى ديده نشده بود كه زن و مرد مدينه بيش از آن روز گريسته باشند .
به هر حال گفتنى در اين زمينه بسيار است ، و شرح ماجرا غم انگيز، و در همين جا عنان قلم بر مى كشيم ، و خداى را در آغاز و انجام مى ستائيم ، و بر رسول او و اهل بيت طاهرينش ‍ درود مى فرستيم ، براى هميشه تا روز رستاخيز.

 نظر دهید »

قضاوتهای امیرالمومنین

02 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

اینده نگری عمر

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده : هنگامى كه عمر مجروح گرديد گفت : اى ياران محمد! يكديگر را نصيحت و راهنمايى كنيد؛ زيرا اگر چنين نكنيد عمرو بن عاص و عثمان بر شما غلبه خواهند كرد.
آنگاه ابن ابى الحديد گفته : محمد بن نعمان معروف به مفيد يكى از علماى اماميه در بعضى از كتابهاى خود آورده : مقصود عمر از اين جمله تحريك و تطميع عمرو بن عاص و معاويه بوده در به دست آوردن خلافت ؛ زيرا معاويه كارگزار و امير او بر شام بوده و عمرو بن عاص بر مصر، و مى ترسيده عثمان از اداره خلافت باز مانده و خلافت به على برسد. از اينرو اين سخن را گفته تا در مصر و شام به گوش آنان رسيده پايه هاى حكومت و سلطنت خود را بر آن دو اقليم مستحكم گردانند، تا اگر على خليفه شود نفوذ و تسلطى بر آن دو مملكت نيابد.
سپس ابن ابى الحديد گفته : ولى به عقيده من اين استنباط نشات گرفته از كينه و عداوت است ، چرا كه عمر پرهيزكارتر از آن است كه چنين فكر و خيالى در دلش خطور كند، وليكن از جايى كه او مرد با فراستى بوده و در حدسهايش صائب ، از اينرو بسيارى از امور آينده را پيشگويى كرده است . چنانچه ابن عباس در باره او گفته : به خدا سوگند كه اوس بن حجر در اين شعرش غير او را قصد نكرده است :
الا لمعى الذى يظن بك الظن
كان قد راى وقد سمعا
مرد تيزهوشى كه هرگاه گمانى درباره تو برد، گويى آن را در تو ديده و يا شنيده است .
مؤ لّف :
ما منكر فراست عمر نيستيم ، عمرو بن عاص و معاويه هم با فراست بوده اند. و از جمله زيركيهاى عمرو بن عاص يكى در جنگ صفين بوده ، آن هنگام كه معاويه احساس كرد كه اميرالمومنين در آستانه پيروزى ، و لشكر او در حال اضمحلال است ، دست به دامان عمرو گرديد، عمرو به او گفت : من از آغاز، چنين روزى را براى تو پيش بينى مى كرده علاج كار را نيز براى تو تدبير نموده ام ، تنها راه چاره اين است كه قرآنها را بالا بريم ، و قائل به تحكيم قرآن شويم !.
همچنان كه براى معاويه آخر كارش را مانند اولش تدبير نموده به او گفت : تنها راه نگهدارى و حفظ شاميان در تحت نفوذ و سيطره تو، به اين است كه نظر شيخ عرب شام ، شراحيل را با خود مساعد گردانى ، بدين وسيله كه در ذهن او القا كنى كه على عثمان را كشته است و براى تامين اين مقصود بايد در اولين ملاقات با او، جمعى از معتمدين خود را وادار كنى كه نزد او بر آن موضوع گواهى دهند، و روحيه او طورى است كه اگر مطلبى را باور كرد هيچ چيز آن را از ذهن او بيرون نمى كند، معاويه همين كار را كرد، پس در همان مجلس شراحيل برخاست و به معاويه گفت : بر من ثابت شده كه على عثمان را كشته است ، حال اگر به خونخواهى او برنخيزى تو را از شام بيرون مى كنم ، پس معاويه صحت راى و درستى تدبير عمرو را دريافته به شراحيل گفت : سمعا و طاعه من مطيع و گوش به فرمان تو هستم .
و زيركى معاويه نيز به گونه اى بوده كه مردم مى پنداشتند كه او از اميرالمومنين عليه السلام زيرك تر است ، تا اينكه خود آن حضرت فرمود: والله ما معاويه بادهى و منى ولكنه يغدر و يفجر؛ به خدا سوگند معاويه از من زرنگتر نيست وليكن او خدعه و نيرنگ مى كند و دروغ مى گويد.
و نيز عمر درباه او به ياران خود گفت : شما از تيزهوشى كسرى و قيصر تعريف مى كنيد، حال آن كه نزد شماست جوان قريش ، معاويه !.
و از جمله زيركيهاى معاويه يكى اين بوده كه آن هنگام كه عمرو بن عاص دين خود را به معاويه فروخت و به او قول داد كه وى را در برابر اميرالمومنين مساعدت دهد - چنانچه گذشت كه جنگ صفين را از اول تا به آخرش براى او تدبير و طراحى نمود - و در عوض با معاويه شرط كرد كه آنگاه كه به مقصودش برسد فرمانروايى مصر را به او بدهد و معاويه هم قبول كرده و به شرط خود وفا نمود.
عمرو بن عاص تصميم گرفت كه با هياتى از ماموران عاليرتبه خود از معاويه ديدن كند، و معاويه حدس زد كه عمرو به همراهانش خواهد گفت : كه من در مصر مستقل بوده ، از اينرو به هنگام ورود بر معاويه او را به عنوان اميرالمومنين خطاب نكنيد، و به همين جهت معاويه به تمام نگهبانان و دربانان قصر خود دستور داد كه هنگام ورود آنان جلو تمام درها با آنان به شدت و خشونت برخورد كنند، آنها هم چنين كردند موقعى كه آنان بر معاويه وارد شدند از شدت ترس و وحشتى كه از معاويه در دلشان افتاده بود، بدون اختيار به او گفتند: السلام عليك يا رسول الله !. پس وقتى كه خارج شدند عمرو به آنان عتاب نمود كه من به شما گفتم به او يا اميرالمومنين نگوييد، شما يا رسول الله گفتيد!
و اگر آنان داراى فراست نبودند، قدرت انجام آن اعمال و رفتار را نداشتند، و آنچه كه آن عالم امامى ، شيخ مفيد، از گفتار عمر استنباط نموده لازمه آن فراست است .
و پاسخ ابن ابى الحديد به مفيد نظير پاسخى است كه شيخ بهايى از زبان بعض شيعه نقل كرده كه گفته : او بر بعض عامه اشكال كرده كه شما در كتب صحاح خودتان در فلان صفحه آورده ايد: غضب فاطمه غضب خدا و رسول اوست ، و در فلان صفحه نيز نقل كرده ايد كه : ابوبكر و عمر فاطمه را خشمگين نمودند، و فاطمه از دنيا رحلت نمود در حالى كه از آنان غضبناك بود و نتيجه اين دو روايت اين است كه آنان خدا و رسولش را به غضب آورده و مستحق عذاب شده اند پس آن مرد پاسخ داد: تا كتاب را ببينم ، و پس از چندى گفت : من كتاب را ديدم ، ولى تو شماره صفحات كتاب را صحيح نگفته بودى !.
و در خصوص همين مساءله نيز ابن ابى الحديد پاسخى گفته كه دست كمى از پاسخ آن مرد ندارد. او گفته : صحيح نزد من اين است كه گفته شود: فاطمه - سلام الله عليها - از دنيا وفات نمود در حالى كه از ابوبكر و عمر دلگير و ناراحت بود، و وصيت كرد كه بر او نماز نخوانند. ولى اصحاب ما بر اين عقيده اند كه اين از جمله خطاهاى بخشوده شده آنهاست . و البته بهتر اين بود كه آنان اكرام و احترام او را نگه مى داشتند، اما از وقوع فتنه و تفرقه ترس داشته اند و آنچه كه به نظرشان اصلح آمده انجام داده اند، چرا كه آنان دين و ايمانشان قوى و محكم بوده است ؛ زيرا كه قياس شكل اولى بديهى الانتاج و غير قابل تشكيك است مگر براى سوفيست ها كه در ضروريات نزد ترديد مى كنند.
و اين نص كلام ابن قتيبه است كه در كتاب خلفاء آورده : عمر به ابوبكر گفت : بيا با هم به نزد فاطمه - عليهاالسلام - رويم ؛ زيرا كه ما او را ناراحت كرده ايم پس با هم به نزد فاطمه - عليهاالسلام - رفته و اجازه حضور طلبيدند، ولى آن حضرت به آنان اجازه نداد، پس به نزد على - عليه السلام - رفته او را شفيع قرار دادند حضرت آنان را به نزد فاطمه برد، و چون در مجلس آن مخدره نشستند، فاطمه - عليهاالسلام - روى خود را از آنان برگردانده به جانب ديوار نمود، پس به آن حضرت سلام كرده ، آن مخدره پاسخشان را نداد - تا اين كه آورده - آنگاه فاطمه - سلام الله عليها - به آنان فرمود: اگر حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله برايتان نقل كنم كه خودتان هم آن را مى دانيد به آن اقرار مى كنيد؟ گفتند: آرى .
پس فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا نشنيديد كه رسول خدا مى فرمود: خشنودى فاطمه خشنودى من و غضب فاطمه غضب من است ؟ گفتند: بله .
سپس فرمود: من خدا و فرشتگان او را شاهد مى گيرم كه شما مرا خشمگين نموده ، خشنودم نساختيد، و آنگاه كه رسول خدا را ملاقات كنم شكايت شما را به او خواهم كرد… و پس ‍ از آن به ابوبكر فرمود: به خدا سوگند من در هر نمازم بر تو نفرين مى كنم .
و اما آن قداستى كه ابن ابى الحديد براى عمر ادعا كرده ، تنها تاريخ درباره آن قضاوت مى كند. اينك به اين فراز از تاريخ توجه كنيد:
يحيى حمانى از… از ابوصادق نقل كرده كه مى گويد: هنگامى كه عمر خلافت را در ميان شوراى شش نفره قرار داد به آنان گفت : اگر دو نفر با يك نفر بيعت كرد و دو نفر ديگر با يكى ديگر، با آن سه نفرى باشيد كه عبدالرحمن بن عوف در ميان آنهاست ، و سه نفر ديگر را بكشيد.
على عليه السلام از خانه بيرون آمد در حالى كه بر دست عبدالله بن عباس تكيه زده ، پس به او فرمود: اى ابن عباس ! همانا كه قوم ، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله با شما دشمنى كردند آن گونه كه با رسول خدا در زمان حياتش ، آرى ، به خدا سوگند هيچ چيز شمشير، آنان را به حق بر نمى گرداند. ابن عباس پرسيد، مگر چطور؟
اميرالمومنين عليه السلام به وى فرمود: آيا شنيدى گفتار عمر را كه گفت : اگر دو نفر با يكى و دو نفر ديگر با يكى ديگر بيعت كردند، با آن سه نفرى باشيد كه عبدالرحمن در ميان آنهاست و سه نفر ديگر را بكشيد.
ابن عباس : آرى .
امير المومنين : آيا مى دانى كه عبدالرحمن پسر عموى سعد و نيز عثمان داماد عبدالرحمن است ؟
ابن عباس : بله .
اميرالمومنين : پس با اين ترتيب عمر مى دانست كه اين سه نفر؛ سعد، عبدالرحمن ، عثمان با هم اتفاق نظر دارند و با هر كدامشان بيعت شد دو نفر ديگر نيز با او خواهند بود، بنابراين ، عمر دستور قتل مخالفين آنها را داده ، و با كشتن من اهميتى به كشته شدن طلحه و زبير نمى دهد، آنچه براى او مهم است كشتن من است .
و از جمله فراستهاى عمر اين بود كه تركيب شورايش را طورى قرار داد كه بجز اين كه عثمان را بر اميرالمومنين مقدم داشت ، خلافت آن حضرت را پس از عثمان نيز متزلزل نمود؛ زيرا او بخوبى مى دانست كه مردم عثمان را بخاطر كردارش ‍ مى كشند و طبيعتا با اميرالمومنين عليه السلام بيعت مى كنند، و از طرفى هم مى دانست كه طلحه و زبير كاملا با هم توافق نظر دارند، پس آنان را نيز مانند آن حضرت در ميان شورا قرار داد تا در برابر آن حضرت قيام كنند؛ چنان كه اين كار را هم انجام دادند و جنگ جمل را به وجود آوردند. و نيز مى دانست كه معاويه آن اعجوبه مكر و تزوير با تسلطى كه بر شام دارد، و مدتى طولانى - از زمان خلافت عمر تا زمان قتل عثمان - اهل آن سامان را به دلخواه خود تربيت نموده مى تواند در مقابل اميرالمومنين عليه السلام به بهانه خونخواهى پسر عمش عثمان قيام كند و عمرو بن عاص نيز يار و همراه او، و چنين هم شد، و جنگ صفين پديد آمد.
و همان گونه كه عمر فردى مانند معاويه را كه دشمنى او را نسبت به پيامبر - صلى الله عليه و آله - و اهل بيتش ‍ مى شناخت فرمانرواى اقليمى چون شام نمود به منظور تضعيف اميرالمومنين تا اگر خلافت به آن حضرت برسد نفوذى در آن منطقه نداشته باشد. همچنين هيچ پست و مقامى به احدى از بنى هاشم هم نمى داد، تا سبب تقويت آن حضرت نگردد. چنانچه مسعودى در مروج الذهب از ابن عباس نقل كرده كه مى گويد: عمر به نزد من فرستاد و گفت : عامل شهر حمص از دنيا رفته ، و او مردى درستكار و خير بوده ، و اهل خير هم اندك ، و من اميد دارم كه تو از جمله آنان باشى ، ولى درباره تو چيزى در دلم هست - و آن را از تو نديده ام - كه مرا رنج مى دهد، حال بگو نظرت درباره عمل (عامل شدن ) چيست ؟
ابن عباس : قبول نمى كنم مگر اين كه آنچه كه در دلت هست آن را به من بگويى .
عمر: مى خواهى چه كنى ؟
ابن عباس : مى خواهم آن را بدانم تا اگر واقعا در من عيبى هست كه موجب نگرانى تو شده خودم نيز از آن نگران باشم ، و اگر برى هستم بر تو معلوم شود و رفع نگرانيت گردد، و در اين صورت عمل تو را در آنجا (حمص ) مى پذيرم ، زيرا كمتر اتفاق افتاده كه من چيزى را ببينم و يا احتمال آن را بدهم ، مگر اين كه آن را مورد بررسى قرار مى دهم . عمر گفت : اى ابن عباس ! از اين مى ترسم كه تو عامل من باشى و در آن حال مرگ من فرا رسيده بگويى بيا به سوى ما نه ديگران (خلافت را براى خود بخواهيد) - تا اين كه آورده : - عمر به او گفت : بالاخره نظرت چيست ؟
ابن عباس : نظرم منفى است .
عمر: چرا؟
ابن عباس : زيرا اگر قبول كنم با آن گمانى كه تو درباره من دارى همواره خاشاكى خواهم بود در چشم تو.
عمر: پس مرا در اين باره راهنمايى كن .
ابن عباس : به عقيده من كسى را انتخاب كن كه از هر جهت مورد اطمينان و اعتماد تو باشد .
مؤ لّف :
چنين كسى كه ابن عباس به عمر گفته افرادى مانند مغيره بن شعبه و معاويه بن ابوسفيان و امثال اينها از منافقين و دشمنان اميرالمومنين - عليه السلام - مى باشند.

 نظر دهید »

قضاوتهای امیرالمومنین

02 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

دو شیوه ی متضاد

در تاريخ طبرى آمده : عثمان مى گفت : عمر به خانواده و نزديكانش بخاطر رضاى خدا مالى نمى داد، و من بخاطر رضاى خدا بر آنان مى بخشم .
مؤ لّف :
اين گفتار عمثان مغالطه است ؛ زيرا بخل ورزيدن و نبخشيدن به نزديكان از اموالى كه خدا به انسان عطا نموده ، هيچ گونه قربتى نداشته بلكه موجب بعد از پروردگار خواهد بود؛ زيرا خداى تعالى فرموده : وآتى المال على حبه ذوى القربى واليتامى والمساكين ؛ و دارايى خود را در راه دوستى به خدا به خويشاوندان و يتيمان و فقيران صرف كند.
همچنين بخشيدن به آنان از مال ديگران و حقوق مسلمانان نيز به نتيجه اى جز دورى از پروردگار نخواهد داشت ، آن گونه كه عثمان عمل مى كرد.
چنانچه ابن قتيبه در معارف آورده : عثمان عموى خود، حكم بن عاص را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را از مدينه تبعيد نموده و ابوبكر و عمر هم او را پناه نداده بودند، پناه داده و صد هزار درهم از بيت المال نيز به او بخشيد. و رسول خدا مهزور (محل بازار مدينه ) را به مسلمانان بخشيد و عثمان آن را به پسر عموى خود حارث بن حكم هبه كرد. و فدك را - كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به دخترش فاطمه زهرا - سلام الله عليها - بخشيده بود - به پسر عمويش مروان هديه نمود. و افريقيه را فتح كرده ، خمس آن را گرفته يكجا به مروان تقديم داشت .

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 49
  • ...
  • 50
  • 51
  • 52
  • ...
  • 53
  • ...
  • 54
  • 55
  • 56
  • ...
  • 73
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

نادعلی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس