نادعلی

  • خانه 

داستان تربیتی

مردی به رسول خدا عرض کرد:یا رسول الله!فلانی در منزل همسایه اش نگاه حرام میکند و اگر بتواند بدنبال ان کار حرامی انجام دهد انجام میدهد.    رسول خدا صلی الله علیه واله خشمگین شد و فرمود او را نزد من بیاورید.  مرد دیگری که در انجا حضور داشت عرض کرد: یا رسول خدا او از شیعیان شماست . رسول خدا فرمود: نگو او از ماست، شیعه ما کسی است که دنباله روی ما باشد واز اعمال ما پیروی کند واین کارهای او که نام بردی از اعمال ما نیست

قضاوتهای امیر المومنین

01 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

ماجرای قتل مالک ابن نویره

در ايضاح آمده : جرير بن عبدالحميد از اعمش از خيشمه نقل كرده كه مى گويد: ماجراى قتل مالك بن نويره نزد عمر مطرح گرديد، عمر گفت : بخدا سوگند خالد بن وليد مالك را كشت در حالى كه وى مسلمان بود (نه مرتد آنچنان كه خالد ادعا كرده بود). و من درباره منصرف ساختن ابوبكر از تصميم قتل مالك بسيار با او گفتگو نمودم ولى او نپذيرفت . و همچنين درباره حكم قتل مانعين زكات وقتى كه احساس ‍ كردم شيطان بر او چيره گشته و كوشش من در او بى فايده است ، به علت ترس و ياسى كه از او داشتم سكوت نمودم ، و اتفاقا يك روز كه در اين خصوص صحبت زيادى با او كردم برگشت و به من گفت : گويا تو بر اهل كفر و مرتدين از اسلام مهربان و دلسوز هستى . و من پاسخى به او ندارم ، ولى مى دانم آن كس كه خون آنان را مباح نموده نسبت به اهل كفر دلسوزتر است .
مؤ لّف :
آنجا كه عمر گفته : و نيز درباره قتال با مانعين زكات مقصود او همان كسانى بوده اند كه زكات خود را به ابوبكر نمى دادند، نه اين كه منكر اصل وجوب زكات باشند، بلكه مى گفتند: ما زكات مالمان را مانند زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان فقرا و مستمندان محل خودمان صرف مى نماييم ، و ابوبكر از آنان نپذيرفته و مى گفت : حتى اگر از پرداخت اندكى از زكات خود به من هم خوددارى كنند با آنان خواهم جنگيد.
مقصود عمر از اين جمله كه درباره ابوبكر گفته : و هنگامى كه ديدم شيطان نفس بر او چيره گشته … اشاره به همان چيزى است كه ابوبكر درباره خودش مى گفت : چنانچه از طرق عامه نقل شده كه ابوبكر در خطبه اى به مردم گفت : اى مردم ! من والى و زمامدار شما شده ام . حال آن كه هيچ گونه امتياز و برترى بر شما ندارم ، هان ! كه مرا شيطانى است همراه ، پس هرگاه مرا خشمگين يافتيد از من بپرهيزيد .
مؤ لّف :
جا دارد به عمر گفته شود كه تو خودت در مقام بيان عدم لياقت زبير براى تصدى خلافت به او گفتى : تو يك روز انسان و روز ديگر شيطانى ، پس اگر تو خليفه مسلمين باشى ، آن روز كه خوى شيطانى بر تو غلبه كرده چه كسى امام و رهبر اين مردم خواهد بود. بنابراين ، تو چگونه با ابوبكر بيعت نموده و او را به عنوان خليفه مسلمين برگزيده اى ، با اين كه ابوبكر خودش اعتراف نموده كه داراى چنان حالتى است و تو خودت نيز به وجود چنين حالتى در او اذعان نموده اى ، يكى در مورد حكم قتل مانعين زكات و ديگرى در مورد تاييد و امضاى عمل خالد بن وليد در كشتن مالك بن نويره و…
در هر حال ، با اين كه عمر در جهات مختلف با ابوبكر يكى بوده و تفاوتى با هم نداشته اند ولى آن كار خلاف ابوبكر را (عدم اجراء حد قصاص و حد زنا درباره خالد) نپسنديده و به آن راضى نبوده است و نيز به لقب دادن ابوبكر خالد را به سيف الله كه آن را به مسخره مى گرفت .
در كامل ابن اثير آمده : عمر به ابوبكر مى گفت : در شمشير خالد نافرمانى و معصيت هست ، و اين مطلب را بارها به او تذكر مى داد، تا اين كه ابوبكر به او گفت : خالد در تاويلش ‍ به خطا رفته است (يعنى خطايش عمدى نبوده )، زبانت را از او برگير، و من شمشيرى را كه خدا بر سر كافران فرود آورده نيام نخواهم كرد، و خود خونبهاى مالك را پرداخت نمود و آنگاه خالد را به نزد خود فراخواند، پس خالد در حالى كه قبايى بر تن و عمامه اى كه تير در آن فرو كرده بود بر سر داشت وارد مسجد گرديد، عمر چون نگاهش به او افتاد به وى حمله كرد و لباسش را از تنش بيرون آورده او را لگد كوب نمود به او گفت : مسلمانى را مى كشى و سپس با همسرش زنا مى كنى ! به خدا سوگند تو را سنگسار خواهم كرد، و خالد هيچ سخن نمى گفت ؛ زيرا تصور مى كرد كه نظر ابوبكر درباره او نيز همين است .
پس از آن خالد بر ابوبكر وارد گرديده از او عذرخواهى نموده ابوبكر عذرش را پذيرفت و از گناه او درگذشت ! و او را وادار به تزويج نمود با اين كه عرب آن را در ايام جنگ مكروه و مذموم مى شمرد. و آنگاه از نزد ابوبكر بيرون رفته ، عمر او را ديد، پس به او گفت : نزد من بيا اى پسر ام شلمه ! و عمر دريافت كه ابوبكر او را بخشيده از اين جهت ديگر چيزى به او نگفت و متعرض او نگرديد.
مؤ لّف :
اين كه در خبر آمده : ابوبكر خالد را مجبور به ازدواج نمود… نقض مى كند آن را آنچه كه عمر گفته : … آنگاه با همسر وى زنا كردى … و آنچه را كه عرب در زمان جنگ مذموم مى شمرد مباشرت با زنان است نه تزويج با آنان . و بر فرض ارتداد مالك چنانچه خالد ادعا نموده … چگونه با همسر او در حالى كه در عده بوده ، در شب قتل شوهرش ‍ ازدواج نموده است .

 نظر دهید »

قضاوتهای امیرالمومنین

01 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

حمایت عمر از مغیره

ابوالفرج در اغانى از ابوزيد عمر بن شبه نقل كرده كه مى گويد: عمر در صورت ظاهر به منظور تحقيق و بررسى ماجراى زنا مغيره بن شعبه تشكيل جلسه داد، مغيره و شهود بر زناى وى را به نزد خود فراخواند، در اين جلسه سه نفر از شهود به نامهاى ابوبكره ، نافع ، شبل بن معبد بطور صريح و كامل بر زناى مغيره گواهى دادند… در اين موقع زياد براى اداى شهادت از دور نمايان گرديد عمر چون نگاهش به او افتاد، گفت : كسى را مى بينم كه هرگز خداوند مسلمان مهاجرى را بر زبان او خوار نخواهد كرد، پس زياد به اشاره عمر به گونه اى گواهى داد كه عمر آن را ناقص دانست ، در اين هنگام عمر تكبير گفت و به مغيره گفت : برخيز! و بر آن سه شاهد حد افترا جارى كن .
مؤ لّف :
از جمله آداب و سنن شرع در باب قضا اين است كه قاضى بايد كسى را كه به زنا يا لواط خود اقرار نموده پيش از تمام شدن چهار بار اقرارش او را به رجوع از اقرارش تلقين و تشويق كند چنانچه در فصل چهارم از بخش نخست گذشت ، كه اميرالمومنين عليه السلام اين گونه عمل كرد، ولى در باره شاهد، چنين چيزى وجود ندارد كه قاضى او را از اداى شهادتش منع كند. آن چنان كه عمر درباره زياد عمل كرده است با اين كه در حقيقت گواهى زياد نيز مانند ساير شهود كامل و تمام بود، و تنها او بخاطر جانبدارى از عمر از تصريح به لفظ خاص امتناع ورزيده بود.
مطلب ديگر، اين كه از كجا كه مغيره از مهاجرين بوده چنانچه در گفتار عمر آمده با اين كه بلاشك او از منافقين بوده است ، و بر نفاق او خليفه سوم آنان (عثمان ) گواهى داده ، هنگامى كه به او اعتراض كردند كه چرا وليد بن عقبه را كه در حال مستى نماز صبح را چهار ركعت براى مردم خوانده ، و همچنين ابى ابن سرح را كه آيه قرآن بر كفر او نازل شده و رسول خدا صلى الله عليه و آله خونش را مباح نموده بود، عاملان و كارگزاران خود قرار داده ، عثمان در پاسخ اعتراض كنندگان به كار عمر استناد كرد كه او نيز مغيره بن شعبه را كه در فسق و فجور دست كمى از آنها نداشته عامل خود گردانده است .
و نيز عبدالرحمن بن عوف از جمله عشره مبشره ، و يكى از شش نفر شوراى عمر، و حكم او در شورا، بر نفاق مغيره گواهى داده است . آن هنگام كه عبدالرحمن با عثمان بيعت نمود و او را به عنوان خليفه برگزيد مغيره به منظور خوشايند عثمان به عثمان گفت : بخدا سوگند اگر با ديگرى بيعت كرده بودند، ما هرگز با او دست بيعت نمى داديم . در اين موقع عبدالرحمن به مغيره گفت : بخدا سوگند دروغ مى گويى ، اگر با ديگرى هم بيعت كرده بودند تو نيز با او بيعت مى نمودى و همين سخن را هم بخاطر مصالح و منافع دنيوى خود به او مى گفتى ، و تو آنگونه نيستى كه در ظاهر خودت را مى نمايانى .
و مغيره همان كسى است كه معاويه را به استخلاف فرزند پليدش يزيد كه زمامدارى او نابودى امت اسلام را در برداشت ترغيب و تشويق نمود، آن هنگام كه معاويه خواست مغيره را به علت پيريش از كار بركنار كند. و او كسى است كه معاويه را برخلاف مقررات شرع وادار به استلحاق زياد نمود او را فرزند ابوسفيان و برادر خود دانست زيرا از زناى پدر معاويه (ابوسفيان ) با مادر زياد متولد شده بود، به انگيزه سپاسگزارى از بر طرف نمودن حكم رجم كه زياد درباره او انجام داده بود. و جنايات و تبهكاريهاى مغيره از اشعث بن قيس كه ابوبكر به هنگام مرگ آرزو مى كرد: اى كاش ! موقعى كه او را اسير به نزد او آورده بودند، وى را كشته بود و زنده اش ‍ نمى گذاشت فزون تر بوده ؛ زيرا مغيره در تمام فتنه گريها و ستمكاريهاى زمان خود به نحوى دست داشته و به آنها كمك نموده است .
بنابراين ، چگونه عمر او را از مهاجرين دانسته ، آن هم از مهاجرين اوليه ؛ زيرا قبلا گذشت كه عمر به ابن عباس گفته بود كه : مهاجرين اوليه نگذاشتند خلافت به يار شما (اميرالمومنين ) برسد و مغيره از پرنقش ترين آنان در اين باره بوده ؛ زيرا او نخستين كسى بوده كه آنان را به اين فكر انداخته است .
چنانچه ابن ابى الحديد از سقيفه جوهرى از ابوزيد نقل كرده كه مى گويد: مغيره از كنار ابوبكر و عمر مى گذشت در حالى كه آنان بر در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بودند و آن وجود مبارك تازه از دنيا رحلت نموده بود، مغيره به آنان گفت : اينجا چه كار مى كنيد؟
گفتند: منتظر اين مرد (اميرالمومنين ) هستيم تا از خانه بيرون آمده با او بيعت كنيم .
مغيره به آنان گفت : خلافت را در ميان قريش گسترش دهيد تا توسعه يابد. پس آنان برخاسته و به سقيفه بنى ساعده رفتند.
و همواره آنان به منظور استحكام پايه هاى خلافتشان به فكر و تدبير او مغيره نيازمند بوده و برايشان رايزنى مى نمود، از جمله موقعى كه مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حذيفه و جمعى ديگر از شيعيان اميرالمومنين عليه السلام تصميم گرفتند كه خلافت ابوبكر را نقض كنند، ابوبكر و عمر كسى را به نزد مغيره فرستاد و از او تعيين تكليف و چاره جويى نمودند، مغيره به آنان گفت : صلاح در اين است كه عباس را ببينيد و براى او و پسرانش بهره و نصيبى در خلافت قرار دهيد تا از ناحيه على آسوده خاطر باشيد . و چگونه عمر حكم رجم را از مغيره برطرف نسازد با اين كه او اولين كسى بوده كه عمر را به عنوان اميرالمومنين خوانده ، در حالى كه ابوبكر جرات نمى كرد خود را به اين لقب ملقب گرداند.
و بهترين دليل بر اين كه عمر حد ثابت و مسلمى را از مغيره برداشته اين كه خود عمر بعدها به آن اقرار نموده ، و همچنين اميرالمومنين و فرزندش امام حسن عليهماالسلام دو امام معصومى كه قرآن بر پاكى آنان گواهى داده ، اين مطلب را درباره مغيره فرموده اند.
امام اعتراف خود عمر؛ ابوالفرج در اغانى آورده : كه عمر پس از ماجراى زناى مغيره سالى به حج رفته بود، اتفاقا در موسم حج زنى را كه مغيره با او زنا كرده بود ديد، و مغيره نيز آن روز در آنجا حضور داشت ، در اين موقع عمر به مغيره گفت : واى بر تو! نسبت به من تجاهل مى كنى ؟ بخدا سوگند گمان ندارم كه ابوبكره در باره تو افترا بسته باشد، و من هيچ گاه تو را نمى بينم مگر اين كه مى ترسم از آسمان بر من سنگ ببارد . و چنانچه عمر حد ثابتى را درباره مغيره تعطيل نكرده بود هرگز چنين ترسى را نداشت كه از آسمان بر او سنگ ببارد.
و اما فرمايش اميرالمومنين على عليه السلام را در اين زمينه نيز اغانى آورده : كه على عليه السلام مى فرمود: اگر بر مغيره دست يابم او را سنگسار خواهم كرد .
و نقل شده كه ابوبكره پس از آن كه حد افتراء بر او جارى شده بود، مى گفت : گواهى مى دهم كه مغيره چنين و چنان كرده است ، پس عمر تصميم گرفت كه دوباره به او حد زند، اميرالمومنين به عمر فرمود: اگر ابوبكره را تازيانه بزنى من هم يار تو (مغيره ) را سنگسار خواهم نمود، و بدين وسيله او را از تصميمش منصرف كرد.
و اما فرمايش حضرت امام حسن عليه السلام در اين باره ابن ابى الحديد آورده : كه امام حسن در مجلس معاويه به مغيره فرمود: حقا كه حد خدا درباره تو قطعى و ثابت بوده و عمر حقى را از تو برطرف نموده كه خداوند از او سوال و بازخواست خواهد نمود .
و گناه ديگر عمر در اين قضيه اين كه ابوبكره را از ساير شهود شديدتر تازيانه زده است ، با اين كه در حد قذف دستور به تشديد نيامده است . چنانچه در اغانى آمده پس از آن كه عمر ابوبكره را تازيانه زد، او بسيار ضعيف و ناتوان شده بود كه مادرش گفت : گوسفندى را ذبح نموده و پوست آن را بر كمر خود ببندد.
راوى خبر، ابراهيم از پدرش نقل كرده كه مى گفت : اين بيمارى و نقاهت ابوبكره علتى نداشت جز ضربات شديدى كه به او رسيده بود .
و نيز آورده : كه عمر پس از آن ماجرا ابوبكره را توبه داد، ابوبكره به عمر گفت : مرا توبه مى دهى تا در آينده گواهيم را بپذيرى ؟
عمر: آرى .
ابوبكره ، ولى من تا زنده هستم بين هيچ دو نفرى گواهى نخواهم داد. و از آن پس هرگاه او را براى اداى شهادتى مى خواندند مى گفت : از ديگرى بخواهيد، چرا كه زياد شهادت مرا فاسد وتباه نموده است .
و اينها همه دال بر اين است كه ابوبكره در شهادتش صادق بوده و زياد با القاء و تلقين عمر، قضيه را لوث كرده است ، وگرنه ابوبكره با اين كه مرد بظاهر آراسته اى بوده بر آن گفتار خود ثابت نمى ماند زيرا خداى تعالى فرموده : فاذلم ياتوا بالشهداء فالئك عندالله هم الكاذبون ؛ پس اگر شاهد نياورند، آنان نزد خدا مردمى دروغگويند.
حال آن كه ابوبكره بنا به نقل ابوالفرج در اغانى تا آخر بر آن گفتار خود ثابت و پا برجا بوده است .
مؤ لّف :
چگونه عمر گاهى زن آبستنى را با تهديد وادار به اقرار به زنا نموده و به سنگساريش فرمان مى دهد چنانچه در بخش اول گذشت و گاهى هم شاهدى را از اداى شهادتش درباره مرد منافقى كه در زمان جاهليت و پس از اسلام معروف به فحشا بوده جلوگيرى مى كند؟!
چنانچه مدائنى روايت نموده كه مغيره زناكارترين مردم در جاهليت بوده ، و پس از اسلامش نيز آن را داشته تا اين كه در ايام ولايتش بر بصره آشكارا و برملا گرديده است .
ابوالفرج در اغانى آورده : روزى مغيره زمانى كه فرماندار كوفه بود در بيرون كوفه و نجف گردش مى كرد، پس به مردى ناشناس رسيد كه هيچ كدام ديگرى را نمى شناخت … مغيره به مرد ناشناس گفت : درباره امير خود مغيره چه مى گويى ؟
گفت : اعوى زناكار است . در اين هنگام هيثم بن اسود به آن مرد گفت : خدا دهانت را بشكند اين شخص ، امير كوفه ، مغيره است .
مرد پاسخ داد: اين كه گفتم سخنى بود كه مردم درباره او مى گفتند! .
و نيز ابن ابى الحديد نقل كرده كه حسن بن على عليه السلام در مجلس معاويه به مغيره گفت : تو كسى هستى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدى آيا جايز است مردى به زنى كه قصد ازدواج با او را دارد نگاه كند، پس رسول خدا به تو فرمود: بله ، جايز است اما در صورتى كه قصد زنا نداشته باشد، و اين تعريض به تو بود، زيرا رسول خدا مى دانست كه تو زناكارى .
و دليل ديگر بر اين كه ، عمر در اين قضيه از مغيره حمايت نموده بخاطر تشكر از خدمات گذشته او و اميد به آينده اش ، اين كه پس از وقوع اين ماجرا و انتشار آن در شهر بصره و نقل و گفتگوهاى مردم در آن باره ، او را از امارت بصره معزول نموده وليكن امير كوفه گردانيد، در واقع اين ترفيعى بود براى او؛ زيرا كوفه در آن زمان مهمتر از بصره بوده ، بطورى كه اين برخورد عمر با او ضرب المثل شد. چنانچه ابن قتيبه در عيون آورده : محمد بن سيرين گفته : مردم به يكديگر مى گفتند: غضب الله عليك كما غضب اميرالمومنين على المغيره ، عزله عن البصره و استعمله على الكوفه .
خدا تو را غضب كند آن گونه كه خليفه بر مغيره غضب نمود، او را از امارت بصره عزل ، و بر كوفه گمارد.
و البته اين گونه جانبدارى از مغيره اختصاص به عمر نداشته ، ابوبكر نيز در اين جهت با او شريك بوده است چنانچه در ايضاح آمده : اسبى به رسم هديه براى ابوبكر آورده بودند، ابوبكر به حاضران گفت : كجاست اسب سوار ماهرى كه اين اسب را به او ببخشم ؟
جوانى از انصار گفت : من .
ابوبكر به جوان اعتنايى ننموده او را توهين كرد.
جوان انصارى به ابوبكر گفت : بخدا سوگند اسب سوارى من از تو و پدرت هم بهتر است . مغيره از اين سخن جوان برآشفت و با زانو به بينى او حمله ور شده بينى او را شكست . موقعى كه انصار از اين جريان باخبر شدند تصميم گرفتند از مغيره قصاص بگيرند ابوبكر وقتى ماجرا را شنيد براى مردم خطبه خواند و گفت : چه خيال كرده اند كسانى كه مى پندارند من براى آنان از مغيره قصاص خواهم گرفت ! بخدا سوگند اين كه آنان را از وطنشان بيرون كنم بر من آسانترست تا براى آنان از مغيره قصاص بگيرم .
و بلكه حمايت ابوبكر از مغيره بيش از عمر بوده ؛ زيرا در همين قضيه عمر از ابوبكر خواست تا از مغيره قصاص بگيرد ولى او نپذيرفت .

 نظر دهید »

مدارایی عمر با زبیر

01 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

ابن ابى الحديد آورده : زيد بن اسلم از پدرش نقل كرده كه مى گويد: روزى عمر براى انجام كار خصوصى ، خانه را خلوت نموده به من گفت : بر در خانه بايستم … در اين هنگام زبير از دور نمايان شد و من از او خوشم نيامد، زبير مى خواست داخل خانه شود، پس به او گفتم : عمر مشغول بعضى از كارهاى شخصى است و به كسى اجازه ورود و ملاقات نداده است ، ولى زبير بى اعتنايى به من ننموده خواست وارد شود، در اين هنگام من دستم را جلو سينه اش ‍ قرار دادم ، ناگهان زبير بر بينى ام كوفت بطورى كه خون از آن جارى شد. و آنگاه برگشت ، من نزد عمر رفتم ، عمر چون مرا ديد و نگاهش به شكستگى بينى ام افتاد با تعجب پرسيد؛ چه كسى بينى تو را شكسته است ؟ گفتم : زبير.
عمر زبير را نزد خود طلبيد، وقتى كه زبير خواست بر عمر وارد شود من هم به همراه او رفتم تا ببينم عمر به او چه مى گويد. ديدم عمر به زبير گفت : چرا چنين كردى آيا بخاطر ديدار با من مردم را خون آلود مى كنى ؟
زبير در پاسخ عمر چند بار اين گفتار وى را با لحن مسخره آميزى تكرار نمود اداى او را در آورد و به عمر اعتراض كرد و گفت : آيا براى ما، دربان مى گذارى ، به خدا سوگند نه رسول خدا ونه ابوبكر پيش از تو نسبت به من چنين نكرده اند. پس عمر مانند عذرخواهنده به او گفت : من در آن موقع كار خصوصى داشتم . اسلم مى گويد: وقتى كه ديدم عمر از او عذرخواهى مى كند مايوس شدم از اين كه حقم را از او بگيرد، و زبير هم از نزد او خارج شد، در اين موقع عمر به من رو كرد و به منظور دلدارى به من گفت : اين شخص زبير بود و تو سوابق آثار او را مى دانى پس من هم گفتم حق من حق شماست ، هر چه كنيد من قبول دارم .
مؤ لّف :
چه شد آن عدالت عمر كه خواست از جبله بن ايهم كه قبلا از پادشاهان روم بود بخاطر يك سيلى كه در مطاف به مردى زده بود قصاص بگيرد، كه به ارتداد او منجر گرديده به روم رفت و چه شد آن شدت تعصبش در اجراى احكام الهى كه پسر خودش را بخاطر يك گناه دو بار حد زد كه منجر به مرگ او گرديد، و در اينجا اين گونه مداهنه و سازشكارى او با زبير چه معنى دارد؟!

 نظر دهید »

قضاوتهای امیرالمومنین

01 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

موارد مشابه

و البته اين گونه مطالب بى اساس كه براى آنان جعل كرده اند كم نيستند از جمله ابن ابى الحديد آورده : هنگامى كه گروهى از مشركين در جنگ بدر كشته و جمعى نيز بالغ بر هفتاد نفر به اسارت لشكر اسلام درآمدند، رسول خدا درباره اسراى مشركين با ابوبكر و عمر مشورت كرد. ابوبكر گفت : اينها همه عموزادگان و فاميل و برادران ما هستند، به نظر من از آنان فدا بگيريد تا بنيه مالى ما در برابر مشركين قوى گشته ، و بسا خداوند در آينده آنان را هدايت نموده براى ما دست و بازويى باشند. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله به عمر فرمود: نظر تو چيست ؟ عمر گفت : اعتقاد من اين است كه از ميان اسرا فلان شخص را يكى از بستگان عمر به من بدهيد تا گردنش را بزنم ، و نيز عقيل را به على ، و برادر حمزه را به حمزه بدهيد تا گردنهايشان را بزنند، تا خداوند بداند كه در دلهاى ما هيچ گونه ميل و علاقه اى نسبت به مشركين وجود ندارد. و گفت : آنان را بكشيد كه اينها سران و رهبران مشركينند. ولى رسول خدا به سخن عمر گوش نكرد و به گفته ابوبكر ميل نمود و از آنان فدا گرفته و سپس آزادشان كرد. اما در آينده گرفتار اين كار خود گرديد.
عمر مى گويد: و آنگاه من به نزد رسول خدا آمدم و ديدم كه او با ابوبكر نشسته و هر دو مى گريند، از آنان سبب پرسيدم ، و گفتم : به من هم بگوييد اگر گريه ام گرفت بگريم و گرنه تباكى كنم .
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: گريه من بخاطر فدا گرفتن از اسراى مشركين است ، و عذاب شما از آن درخت اشاره به درختى در آن نزديكى هم به من نزديك تر شده است .
پسر عمر نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: نزديك بود در اثر مخالفت با عمر شرى دامنگير ما بشود!
مؤ لّف :
بنابراين ، حق اين بود كه خداوند عمر را پيغمبر مى نمود نه آن حضرت را؛ زيرا اين عمر بوده كه در رايش صائب بوده نه رسول خدا صلى الله عليه و آله !
و از جمله شواهد بر كذب آن خبر اين كه در آن آمده كه : عمر به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : آنان را بكش كه سران و رهبران مشركينند. پس آيا فاميل عمر كه قطعا وجود خارجى نداشته ، چرا كه نامى از او در تاريخ برده نشده و نه در ضمن اسراى بدر او را شمرده اند از روساى مشركين بوده و يا عباس و عقيل از سران مشركين بوده اند كه قريش بطور اجبار آنان را به جنگ آورده بودند؟ چنانچه در تاريخ طبرى آمده كه رسول خدادر روز بدر به ياران خود فرمود: من كسانى از بنى هاشم و غير آنان را مى شناسم كه بطور اكراه به جنگ آورده شده اند و خود انگيزه اى در جنگيدن با ما نداشته اند، از اين رو هيچ كس از بنى هاشم را نكشيد.
و رهبران مشركين در جنگ بدر ابوجهل و عتبه و شيبه و گروهى ديگر بوده اند كه در جنگ كشته شده اند، و حتى ابوسفيان نيز در جنگ بدر از رهبران نبوده و بعد در جنگ احد و احزاب از سران و روساى آنان گشته كه در اشعار آنان آمده كه اگر در جنگ بدر سران مشركين كشته نمى شدند ابوسفيان رئيس نمى گرديد…
و از جمله آورده اند كه : آنگاه كه ابوبكر و عمر درباره اسراى بدر با هم اختلاف كردند پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: مثل ابوبكر در ميان فرشتگان مانند ميكائيل است كه پيام آور خشنودى و عفو خداوند است . و در ميان انبياى الهى مانند ابراهيم است كه گفت : فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم و مانند عيسى است كه گفت : ان تعدبهم فانهم عبادك و ان تغفرلهم … .
و مثل عمر در ميان پيامبران مانند نوح است كه گفت : … رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا و مانند موسى كه گفت : ربنا اطمس على اموالهم … و اين خبر از جمله اخبارى است كه به دستور معاويه در برابر اخبارى كه در فضائل اميرالمومنين عليه السلام آمده جعل شده است ، و دليل بر مجعول بودن آن به جز آنچه كه ابن ابى الحديد آورده از اين كه : گفتار عيسى در سوره مائده است كه در آخر عمر رسول خدا نازل شده بنابر اين ، چگونه پيغمبر آن را در جنگ بدر كه در سال دوم از هجرت اتفاق افتاده فرموده است ، اين كه : ميكائيل پيام آور رضا و خشنودى خداوند است در يك مورد و جبرئيل آورنده عذاب در موردى ديگر، نه هر دو در يك مورد، بنابر اين ، تشبيه از اساس غلط بوده و مقام پيغمبر صلى الله عليه و آله از بيان آن منزه است .

 نظر دهید »

قضاوتهای امیرالمومنین

01 فروردین 1396 توسط سميه منصوري فراهاني

عمر رسول خدا (ص)را به عقب کشانید

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده : هنگامى كه عبدالله بن ابى (سركرده منافقين ) از دنيا رفت فرزند و بستگان او به نزد رسول خدا رفته و از آن حضرت خواستند تا بر جنازه عبدالله نماز بخواند. رسول خدا درخواست آنان را پذيرفت و مهياى نماز گرديد، در اين موقع عمر پيش رفت و آن حضرت را به عقب كشانيد و گفت : مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر منافقين نهى نكرده است ؟
رسول خدا به او فرمود: خداوند مرا در اين باره مخير ساخته و من خواندن را اختيار نمودم و به من گفته : استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مره فلن يغفرالله لهم .
اى پيغمبر! تو براى آنان مى خواهى طلب مغفرت بكن يا نكن ، اگر هفتاد مرتبه هم بر آنها از خدا آمرزش طلبى خدا هرگز آنان را نخواهد بخشيد. و اگر مى دانستم كه خداوند با بيش ‍ از هفتاد بار استغفار او را مى آمرزد بر آن اضافه مى كردم . پس ‍ مردم از جرات و جسارت عمر نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله تعجب نمودند، و آيه شريفه نازل شد ولا تصل على احد منهم مات ابدا اولا تقم على قبره ؛ ديگر هرگز به نماز ميت آن منافقان حاضر نشده و بر جنازه آنها به دعا نايست .
و پس از آن ديگر رسول خدا نماز خواندن بر منافقين را ترك كرد .
مؤ لّف :
اين كه در خبر آمده : مردم از جرات و جسارت عمر در شگفت شدند بايد گفت كه : ابراز چنين جراتى از عمر نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله منحصر به اين مورد نبوده بلكه در موارد ديگرى نيز تكرار شده است ، مانند جلوگيرى او از وصيت كردن رسول خدا و نسبت هذيان گويى به آن بزرگوار، و گذشت كه در جريان صلح حديبيه نيز نسبت به تصميم و عمل رسول خدا اعتراض نمود.
و عجب اين كه در آخر همين خبر آمده كه پس از وقوع آن ماجرا آيه شريفه قرآن در تاييد و تصديق عمل عمر نازل گرديد، و پس از آن ديگر پيغمبر صلى الله عليه و آله بر منافقى نماز نخواند، و با جعل اين مطلب خواسته اند خلاف او عمر را اصلاح كنند، وليكن درست گفته آن كه گفته : ان الكذوب لا حافظه له ؛ دروغگو حافظه ندارد.
و در اين خبر نيز جعل كننده يادش رفته كه در اول خبر آمده : موقعى كه عمر پيامبر صلى الله عليه و آله را به عقب كشيد، به او گفت : آيا خداوند تو را از نماز خواندن بر منافقين نهى نكرده است ؟ و اين گفتار صريحى است در اين كه نزول آيه : ولا تصل … قبل از اين جريان بوده ، و عمر تصور مى كرده كه عمل رسول خدا بر خلاف اين آيه است . و رسول خدا هم براى او روشن نموده كه نهى در آيه تنزيهى است نه تحريمى ؛ وليكن سهل است ، در جايى كه امام نفهمد، ماموم به طريق اولى نخواهد فهميد.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 48
  • 49
  • 50
  • ...
  • 51
  • ...
  • 52
  • 53
  • 54
  • ...
  • 55
  • ...
  • 56
  • 57
  • 58
  • ...
  • 73
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

نادعلی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس