شکر خداوند
شکر خداوند
محمد بن سنان گوید: به محضر امام هادی علیه السلام رسیدم و آن حضرت فرمود: ای محمد! برای آل فرج پیش آمدی رخ داده است؟
عرض کردم: آری، عمر بن فرج (که والی ظالم مدینه بود) وفات کرد.
حضرت بیست و چهار مرتبه الحمدللّه گفت.
عرض کردم: آقای من اگر می دانستم این خبر شما را مسرور می کند پا برهنه می دویدم و این خبر را برای شما می آوردم.
حضرت فرمود: ای محمد مگر نمی دانی او - خدایش لعنت کند - چه حرفی به پدرم محمد بن علی گفت؟
عرض کردم: نه.
امام علیه السلام فرمود: درباره موضوعی پدرم با او سخن می گفت که در جواب گفت: به گمانم تو مست هستی.
پدرم گفت: خدایا تو خود می دانی که من امروز برای رضای تو روزه گرفته ام
پس طعام غارت و ذلت و اسارت را به او بچشان. به خدا سوگند چند روزی نگذشت که اموال و دارائیش به غارت رفت و اسیر گردید و اکنون هم مرده است - خدایش رحمت نکند - خداوند از او انتقام گرفت و همواره انتقام دوستانش را از دشمنانش می گیرد.